درام از نرگس تقلید میکنم.اون یک وبلاگ داره و از خیلی وقته خاطراتو دل نوشته هاش و غصه هاشو شادی هاشو و.....اونجا مینویسه و برای خودش نگه میدارهاین شاید بهترین تقلیدی نباشه چون من چیزای بهتری هم ازش یاد گرفتمو ازش تقلید کردم. به هر حال منم تصمیم گرفتم شروع کنم به نوشتن اینطوری هم خاطراتم ثبت میشه و تمرینی میشه برای نویسندگی وشاید یکی پیدا بشه اینارو بخونه.
من دختری 26 ساله از دیاری سرسبز و زیبا هستم. سرزمینی که زمینش در بهار پر از گل های زرد و قرمز و ابی و بنفش است و درختاش سرسبز و و پر از میوه های کوچک جنگلی ست اسمانش ابری و گاهی صاف من عاشقش هستم عاشق سرزمینم هروقت میرم شمال دوباره زنده میشم اینجا ینی مشهد شهری که من 7 سال دانشجویش بدوم خیلی دل مرده ست با جایی که من زندگی میکنم خیلی فرق داره دلم برای خونه مون تنگ شده امروز 5 خرداد 98 بودکه گذشت الان ساعت 4 صبح هست و منو نرگس روزه ایم و شب قدری بود که گذشت و ما در حرم امام رضا بودیم ایشاله خدا دعاهامونو قبول کنه و همه و من هم به مراد دلم برسم.
دارم تمرین میکنم به طرز نوشته م نخندین مچکرم.
- ۹۸/۰۳/۰۲