بانوی گلستان

خاطرات و نقد کتاب

بانوی گلستان

خاطرات و نقد کتاب

  • ۰
  • ۰

نرگس

درام از نرگس تقلید میکنم.اون یک وبلاگ داره و از خیلی وقته خاطراتو دل نوشته هاش و غصه هاشو شادی هاشو و.....اونجا مینویسه و برای خودش نگه میدارهاین شاید بهترین تقلیدی نباشه چون من چیزای بهتری هم ازش یاد گرفتمو ازش تقلید کردم. به هر حال منم تصمیم گرفتم شروع کنم به نوشتن اینطوری هم خاطراتم ثبت میشه و تمرینی میشه برای نویسندگی وشاید یکی پیدا بشه اینارو بخونه.
من دختری 26 ساله از دیاری سرسبز و زیبا هستم. سرزمینی که زمینش در بهار پر از گل های زرد و قرمز و ابی و بنفش است و درختاش سرسبز و و پر از میوه های کوچک جنگلی ست اسمانش ابری و گاهی صاف من عاشقش هستم عاشق سرزمینم هروقت میرم شمال دوباره زنده میشم اینجا ینی مشهد شهری که من 7 سال دانشجویش بدوم خیلی دل مرده ست با جایی که من زندگی میکنم خیلی فرق داره دلم برای خونه مون تنگ شده امروز 5 خرداد 98 بودکه گذشت الان ساعت 4 صبح هست و منو نرگس روزه ایم و شب قدری بود که گذشت و ما در حرم امام رضا بودیم ایشاله خدا دعاهامونو قبول کنه و همه و من هم به مراد دلم برسم.
دارم تمرین میکنم به طرز نوشته م نخندین مچکرم.

  • ۹۸/۰۳/۰۲
  • fatemeh shahidy

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی